تلبيس وزير با نصاري (مكر و حيله وزير با مسيحيان)
پس بگويم: من به سِر، نصرانيم اي خداي راز دان ميدانيم (349)
سپس به مسيحيان مي گويم كه من در باطن مسيحي هستم و اضافه ميكنم: اي خداي راز دان ! تو مرا ميشناسي و حقيقت عقيده مرا ميداني.
شاه واقف گشت از ايمان من وز تعصب كرد قصد جان من (350)
خواستم تا دين ز شه پنهان كنم آن كه دين اوست ، ظاهر آن كنم (351)
شاه بويي برد از اسرار من متهم شد پيش شه، گفتار من (352)
وزير حيلهگر در ادامه ميگويد: به مسيحيان خواهم گفت كه شاه چون به راز من پي برد و دانست كه من مسيحي هستم از روي تعصب و كوتهفكري قصد جان مرا كرد.
نكتهاي كه بايد در اينجا به آن اشاره شود اين است كه تعصب و كوتهفكري باعث ريختن خون پيروان اديان ديگر ميشود وگرنه از نظر مولانا جوهر همهي اديان الهي يكي است و اگر شخص دچار بيماري دوبيني نباشد، آنها را يكي خواهد ديد.
وزير در ادامه ميگويد: ميخواستم دين خود را از شاه پنهان كنم و مطابق دين و آيي او كه دين يهود بود، عمل كنم. اما شاه از حقيقت امر مطلع شد و فهميد كه من به او دروغ گفتهام.
گفت: گفت تو، چو در نان سوزن است از دل من تا دل تو روزن است (353)
من از آن روزن بديدم حال تو حال تو ديدم، ننوشم قال تو (354)
وزير از شاه نقل ميكند كه شاه گفت: سخن تو مانند سوزن در نان است، يعني سخنان تو مرا آزار ميدهد. دل من به دل تو راه دارد، يعني من حال دروني تو را ميدانم و گول حرفهايت را نميخورم. من از آن روزني كه به درون تو مينگرم، حال واقعي تو را ديدهام و ديگر حرفها را نميشنوم و نخواهم پذيرفت.
اين نكته نيز بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد كه هر چند از چنين شاه ظالمي كه در داستان از او نام برده شده است، چنين كرامتي كه بتواند درون ديگران را ببيند، بعيد است. اما مولانا خيلي پايبند اين جزئيات در داستانهايي كه نقل ميكند، نيست و هرگاه بخواهد از متن داستان خارج ميشود و حرف خود را ميزند. به هر حال، وقتي كلمهي شاه به ميان ميآيد از نظر مولانا اين كلمه بيانگر انساني با علو درجات است و معمولا او اولياء خدا را شاه مينامد، پس چنين كرامتي از آنها امري عادي تلقي ميشود.
گر نبودي جان عيسي چارهام او، جهودانه بكردي پارهام (355)
بهر عيسي جان سپارم، سر دهم صد هزاران منتش بر خود نهم (356)
جان دريغم نيست از عيسي، وليك واقفم بر علم دينش نيك نيك (357)
حيف ميآمد مرا كان دين پاك در ميان جاهلان گردد هلاك (358)
شكر ايزد را و عيسي را، كه ما گشتهايم آن كيش حق را رهنما (359)
از جهود و از جهودي رستهايم تا به زناري ميان ر ا بستهايم (360)
دور، دورِ عيسي است اي مردمان بشنويد اسرار كيش او به جان (361)
در هفت بيت بالا باز وزير سخناني را مطرح ميكند كه به مسيحيان خواهد گفت: اگر روح عيسي به ياريام نيامده بود، آن شاه با كينهي جهودانهاش مرا تكه پاره ميكرد، زيرا همانطور كه مولانا قبلا در ابيات 328 و 337 اشاره كرده بود، شاه در اثر آن كينهي جهودانهاي كه داشت، احول شده بود و تعصب كور چشم او را كور كرده بود و كسي از خشمش درامان نبود و هزاران مومن مظلوم را به نام دين موسي(ع) از دم تيغ كوردلي خود گذرانده بود.
شاه از حقد جهودانه چنان گشت احول كالامان ، يا رب امان
صد هزاران مومن مظلوم كشت كه: "پناهم دين موسي را و پشت"
در ادامه وزير ميگويد: البته من حاضرم در راه عيسي(ع) جان خود را فدا كنم و اين را منتي بر خود ميدانم. اما از آنجايي كه بر دين عيسي(ع) خوب آگاهم، فعلا نميخواستم كشته شوم تا اين دين پاك در ميان نادانان نابود نشود. اكنون نيز خدا را شكر ميكنم كه راهنما و هادي اين دين برحق شدهام. از دست يهوديها و يهودي بودن آزاد شدهام و كمربند نشانه مسيحيان (زنار) را بر كمر بستهام. اي مردم! اكنون نوبت دين عيسي(ع) است. اسرار دين او را از من به جان و دل بشنويد.
كرد با وي شاه، آن كاري كه گفت خلق، حيران مانده از مكر نهفت (362)
راند او را جانب نصرانيان كرد در دعوت شروع او بعد از آن (363)
شاه به پيشنهاد وزير حيلهگر عمل كرد و اعضاي بدن او را همانگونه كه خودش گفته بريد. مردم هم از اين كار شاه در شگفت بودند و نميدانستند چه مكري در كار است. شاه سپس وزيرش را به سمت مسيحيان تبعيد كرد. از آن پس وزير شروع به تبليغ دين مسيحيت كرد.
قبول كردن نصاري، مكر وزير را
صد هزاران مرد ترسا سوي او اندك اندك جمع شد در كوي او (364)
صدها هزار نفر از ترسايان (مسيحيان) كمكم گرد او جمع شدند و به او ايمان آوردند.
او بيان ميكرد با ايشان ، راز سر اَنگليون و زنار و نماز (365)
او به ظاهر، واعظ احكام بود ليك در باطن صفير و دام بود (366)
وزير به ظاهر براي مردم احكام دين مسيح را بيان ميكرد اما در واقع، در پي فريب مردم بود.
البته از نظر مولانا اينگونه كارها مختص اين وزير حيلهگر نبوده است و بسيارند واعظاني از اديان مختلف به همين شيوه رفتار ميكنند. يعني از موقعيت ديني خود سوء استفاده ميكنند و از ابزار دين و جهل مردم براي رسيدن به مقاصد خود سود ميبرند. ابيات بعدي نيز اشاره به همين مطلب است.
بهر اين بعضي صحابه از رسول ملتمس بودند مكر نفس غول، (367)
كو چه آميزد ز اغراض نهان در عبادتها و در اخلاص جان؟ (368)
براي همين بود كه بعضي از صحابه پيامبر(ص) از ايشان ميخواستند كه دربارهي مكر نفس اماره توضيح دهد. غول به گمان عربها شيطاني است كه در بيابانها بر سر راه مسافران مينشيند و آنان را به بيراهه ميكشاند. بطور كلي، مراد مولانا از غول همان شيطان است كه همچون نفس به بديها دعوت ميكند.
صحابه از پيامبر(ص) ميپرسيدند كه نفس چگونه عبادت و اخلاص بنده را با خواستها و غرضهاي او ميآميزد؟
فضلِ طاعت را نجستندي از او عيبِ ظاهر را بجستندي كه كو؟ (369)
بعضي از پيامبر(ص) دربارهي فضيلت و ثواب عبادتها سوال نميكردند بلكه دربارهي بديها سوال ميكردند. يعني دربارهي اين سوال ميكردند كه نفس اماره چطور عبادتها را معيوب ميكند؟ آنها ميخواستند جلوههاي مكر نفس را در امور جاري و ظاهر بشناسند.
مو به مو و ذره ذزه مكر نفس ميشناسيدند، چون گل از كرفس (370)
موشکافان صحابه جمله شان خیره گشتندی در آن وعظ و بیان (371)
ياران پيامبر(ص) مكر نفس را چنان جزء جزء و ذره به ذره ميشناختند كه ما گلسرخ را از يك گياه ساده مثل كرفس تشخيص ميدهيم . اصحاب نكتهدان نيز كه در مجلس حاضر بودند به سخنان پيامبر(ص) كه در جواب بعضي از صحابه ميفرمودند، دقت ميكردند و بهره ميبردند و از پيچيدگيهاي حيلههاي نفس اماره حيرت ميكردند.
پايان گفتار شانزدهم
نظر ها |
|
|
|
|
|