هر شبي از دام تن ارواح را ميرهاني ، ميكني الواح را (390)
خدايا ! تو هر شب روحهاي انسانها را از بدنهاي آنها جدا ميكني و در هنگام خواب لوحهايي را كه بر ضمير انسان نقش بسته است ، ميكني و محو ميكني.
براي صوفيان و عرفا كه از وابستگي جسم و روح و همچنين از استقلال روح از جسم سخن بسيار گفتهاند، مسلما پرداختن به مسالهي خواب كه در آن روح به طور موقت از قالب تن به در ميآيد و وارد عالم جديدي ميشود، بسيار شيرين و مهم است. مولانا نيز در دفاتر مختلف مثنوي به اين موضوع اشاره كرده است. از جمله، در دفتر ششم به اين موضوع ميپردازد كه حواس ظاهري آدمي هنگام خواب از كار ميافتد:
شب شكسته كشتي فهم و حواس نه اميدي مانده، نه خوف و نه ياس
دفتر ششم 2321
و زماني كه حواس ظاهري انسان از كار افتاد و مشغلههاي زندگي روزمره به كناري رفت، روح اين آزادي و سبكباري را پيدا ميكند كه وارد عالم غيب شود و اسراري را به صورت روياهاي صادقانه به سالك بنماياند.
ميرهند ارواح هر شب زين قفس فارغان، نه حاكم و محكوم كس (391)
روحهاي انسانها هر شب هنگام خواب از قفس تن به در ميآيند و در آن عالم فارغ از فرمان دادن و فرمان بردن هستند.
شب ز زندان بيخبر زندانيان شب ز دولت بيخبر سلطانيان (392)
هنگام خواب شبانه زندانيان چنان غرق در عالم خواب ميشوند كه رنج در زندان بودن را احساس نميكنند. همچنين دولتمندان و كارگزاران سلاطين نيز به هنگام خواب از بخت خوب خود و موقعيت اجتماعيشان غافلند.
شايد مولانا در مصرع اول به اين مطلب هم اشاره داشته باشد كه دنيا از نظر بسياري از عرفا همچون زنداني است كه سالك بايد تمام سعي خود را در بيرون آمدن از آن انجام دهد نه در تعمير و آباداني آن.
مكر آن باشد كه زندان حفره كرد آن كه حفره بست آن مكري است سرد
اين جهان زندان و ما زندانيان حفره كن زندان و خود را وارهان
دفتر اول 985 و 986
نه غم و انديشهي سود و زيان نه خيال اين فلان و آن فلان (393)
مردمان در خواب به ياد سود و زيان دنيايي و يا به ياد اين و آن نميافتند.
البته بايد توجه داشت كه اين انقطاع كامل از مسايل دنيوي در همهي خوابها صورت نميگيرد بلكه فقط زماني رخ ميدهد كه روح كاملا از قفس تن رها شده و از حواس ظاهري منقطع شود.
حال عارف اين بود بيخواب هم گفت ايزد: "هم رقود" زين مرم (394)
خفته از احوال دنيا روز و شب چون قلم در پنجهي تقليب ربّ (395)
عارف در بيداري نيز چنين حالي دارد. يعني، شخص عارف در حالت بيداري نيز از دنيا و آنچه به آن مربوط است، گسسته و وارد عالم ديگري شده است. خداوند نيز فرموده است كه " آنان خفتگاناند" از اين تعجب نكن و نگريز، چون آنها از اين دنيا صرف نظر كردهاند، مانند اين است كه خوابيدهاند و مانند قلمي هستند كه در دست پروردگار قرار گرفتهاند و او هر آنگونه كه بخواهد آنها را ميچرخاند.
در اين دو بيت اشاره يي به آيهي 18 سوره كهف است: و تحسبهم ايقاظا و هم رقود و نقلبهم ذاتاليمين و ذاتالشمال. يعني : و تو ميپنداشتي كه آنها بيدارند، در حالي كه آنها خفتهاند و ما آنان را به راست و چپ ميگردانيم.
آن كه او پنچه نبيند در رقم فعل پندارد به جنبش از قلم (396)
كسي كه پنجه( دست) نويسنده را در نوشتن نميبيند، فكر ميكند قلم خودش حركت ميكند. همچنين كسي كه قدرت حق را در حركات و سكنات عارف نميبيند، فكر ميكند اينها از خود عارف است نه از جانب حق.
شمّهيي زين حال عارف وانمود عقل را هم خواب حسي در ربود (397)
خداوند تنها مختصري از اين حالت عارفان را بازگو كرد ولي چون اين مباحث فراعقلي هستند، عقل تحمل نكرد و به خواب فرو رفت.
از نظر مولانا عقل جزئي كه همين عقل معمولي انسانها است، توان فهم اينگونه معاني را ندارد و تنها متصل شدن به عقل كلي ميتواند سالك را به فهم اين مقولات و عوالم برساند.
رفته در صحراي بيچون جانشان روحشان آسوده و ابدانشان (398)
مولانا دوباره به بيان كيفيت خواب برميگردد و ميگويد: جانهاي انسانهايي كه در خواب فرو رفتهاند به صحراي بينظير خداوند ميرود و در آنجا هم روحشان و هم جسمشان از هر قيد و بندي آزاد است.
وز صفيري باز دام اندر كشي جمله را در داد و در داور كشي (399)
هنگام صبح دوباره خداوند همانند صياداني كه صداي مرغان را تقليد ميكنند تا آنها را به دام بيندازند، روحها را به بدنها باز ميگرداند و دوباره آنها گرفتار تكاليف و داوريهاي دنيايي ميشوند.
چون كه نور صبحدم سر بر زند كركس زرين گردون پر زند (400)
فالق الاصباح ، اسرافيل وار جمله را در صورت آرد زآن ديار (401)
روحهاي منبسط را تن كند هر تني را باز آبستن كند (402)
صبح كه ميشود "كركس زرين گردون" يعني خورشيد، پر ميزند( طلوع ميكند). فالقالاصباح (شكافندهي صبحگاهان) كه بنابر آيهي قرآن همان پروردگار است، جانهاي همهي خفتگان را كه در آن صحراي بيچون رفته و به آسايش رسيده بودند، به عالم صورت كه همين دنيا باشد، بازميگرداند. درست مانند كاري كه اسرافيل در روز قيامت ميكند و با صداي شيپور او مردگان زنده ميشوند، دوباره جسم و جان به هم ميپيوندد. يعني، خداوند كه فالق الاصباح است اين روحي را كه هنگام خواب از قيد و بند ماديات آزاد شده بود، دوباره در لباس تن درميآورد و تن را به وجود روح آبستن ميكند.
اين كه مولانا در بيت 400 خورشيد را به "كركس زرين گردون" تشبيه كرده است شايد اشاره به اين باشد كه هر روز كه خورشيد طلوع ميكند، در پس درخشندگي خود كه نماد زندگي است، از مرگ نيز خبر ميدهد، چون با طلوع و غروب خورشيد است كه روزهاي زندگي ما يكي پس از ديگري ميگذرند و هر روز قدمي به مرگ نزديكتر ميشويم. پس خورشيد همچون كركسي است كه مرگ ما را نظاره خواهد كرد.
اسب جان را ميكند عاري ز زين سّر " النوم اخ الموت " است اين (403)
همانگونه كه هنگام استراحت اسب، زين را از رويش بر ميدارند، به نظر مولانا ، خداوند هنگام خواب روح را از بدن جدا ميكند و روح به عالم غيب متصل ميشود و حديث " النّوم اخوالموت" ( خواب برادر مرگ است) اشاره به همين مطلب است.
ليك بهر آن كه روز آيند باز بر نهد بر پايشان بند دراز (404)
تا كه روزش واكشد ز آن مرغزار و ز چراگاه آردش در زير بار (405)
براي آن كه روحي كه به هنگام خواب آزاد شده است بتواند دوباره به بدن بازگردد، ارتباط آن از بدن به طور كامل گسسته نميشود و مثل اين است كه خداوند با بند درازي آن را با بدن مرتبط نگه داشته است و هنگام صبح آن بند را ميكشد و روح را به كالبد تن باز ميگرداند. فرق خواب و مرگ نيز در همين است كه هنگام مرگ چنين بند درازي در كار نيست و روح ديگر به تن مراجعت نميكند. در وافع، خواب يك مرگ موقت است.
كاش چون اصحاب كهف اين روح را حفظ كردي، يا چو كشتي نوح را (406)
تا از اين طوفان بيداري و هوش وارهيدي اين ضمير و چشم و گوش (407)
آنگونه كه در قرآن آمده است اصحاب كهف (ياران غار) سيصد و نه سال در غار خواب بودند و در اين مدت خداوند روح آنها را از هر گونه گمراهي حفظ كرد. در سرگذشت نوح پيامبر هم آمده است كه كشتي او مومنان را از طوفان نجات داد. در واقع، مولانا با اشاره به اين دو قصه قرآني ميخواهد بگويد اگر روح انسان مثل روح اصحاب كهف يا پناهندگان به كشتي نوح در پناه حق باشد، و به هشياري و بيداري ظاهري و دنيوي باز نگردد، ضمير و چشم و گوشش از اشتغال به امور اين جهان آسوده ميشود. به عبارت ديگر، مولانا اين بيداري و هوش معمولي انسانها را طوفان و بلايي براي جان آنها ميداند.
اي بسا اصحاب كهف اندر جهان پهلوي تو، پيش تو هست اين زمان (408)
يار با او، غار با او در سرود مهر بر چشم است و بر گوشت، چه سود (409)
مراد از اصحاب كهف همان مردان حق هستند كه از اين جهان فارغ شدهاند و چه بسا در كنار تو باشند و غار آنها و ياران آنها با هم سرود شادي اتصال به حق ميخوانند، اما تو كه مهر بر چشم و گوش باطني خود داري، نه آنها را ميبيني و نه سرودشان را ميشنوي.
پايان گفتار هجدهم
نظر ها |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|