بيان حسد وزير
آن وزيرك از حسد بودش نژاد تا به باطل، گوش و بيني باد داد (440)
بر اميد آن كه از نيش حسد زهر او در جان مسكينان رسد (441)
قبلا در بيت 345 همين دفتر خوانديم كه وزير از پادشاه خواست كه گوش و دست وبيني و لب او را ببرد تا بتواند مسيحيان را فريب داده و هلاك كند. در اينجا، مولانا ميگويد: علت اين كه وزير چنين تقاضايي كرد و گوش و بيني خود را از دست داد اين بود كه حسد در درونش ريشه داشت و حاضر بود خود را ناقص كند اما جان بيچارگان مسيحي را بگيرد.
هر كسي كو از حسد، بيني كند خويش را بي گوش و بي بيني كند (442)
بيني آن باشد كه او بويي برد بوي ، او را جانب كويي برد (443)
هر كه بويش نيست، بي بيني بود بوي، آن بوي است، كآن ديني بود (444)
چون كه بويي برد و شكر آن نكرد كفر نعمت آمد و بينيش خورد (445)
گاهي تكبر و غرور موجب حسد ميشود، آنگونه كه در داستان سجده نكردن ابليس بر آدم روي داد و گاه نيز بر عكس، يعني حسد موجب تكبر و غرور ميشود و شخص حسود كه خود را با ديگري قياس ميكند ، خود را از او برتر ميپندارد. آدم حسود و مغرور در واقع، گوش و بيني معنوي خود را نابود ميكند و در نتيجه از وصول به معرفت باز ميماند. مولانا بحث را از گوش و بيني ظاهري بسيار فراتر برده و ميگويد: بيني واقعي آن است كه بويي از جانب حق دريابد و آن بو او را به سوي معرفت حق بكشاند. در نتيجه، هر كسي كه از چنين بويي بيبهره است مانند كسي است كه اصلا بيني ندارد و بوي واقعي نيز آن بويي است كه معنوي و ديني ( به معني عرفاني آن ) باشد. بنابراين، اگر كسي بويي از معرفت حق برد نبايد مغرور شود بلكه بايد آن را از جانب خدا بداند و شكر آن را بجا آورد.
شكر كن، مر شاكران را بنده باش پيش ايشان مرده شو، پاينده باش (446)
توصيه اخلاقي مولانا در اينجا اين است: شكر حق را بجاي آور و بدان كه تسليم مردان حق و شكرگزاران واقعي بايد باشي تا تو نيز پايدار و پاينده باشي. درواقع، از نظر مولانا تسليم بندگان شاكر خدا بودن خود از مصاديق شكر است.
چون وزير، از رهزني مايه مساز خلق را تو برميآور از نماز (447)
تو مانند آن وزير حيلهگر نباش و گمراه كردن ديگران را سرمايهي زندگي خود نكن و اگر خودت گمراهي لااقل ديگران را از عبادت و راه حق باز مدار.
ناصح دين گشته آن كافر وزير كرده او از مكر در گوزينه سير (448)
گوزينه يا لوزينه نوعي باقلوا است كه در آن مغز گردو ميگذارند و منظور از سير در گوزينه كردن آميختن حق و باطل است. در اين بيت، مولانا ميگويد: آن وزير كه باطنا كافر بود ( چون كسي كه وجودش از حسادت در آتش است و خواستار هلاكت ديگران است ، حتما كافر است) به ظاهر اظهار دينداري ميكرد و حتي به نصيحت دينداران ميپرداخت.
" فهم كردن حاذقان نصاري مكر وزير را "
هر كه صاحب ذوق بود، از گفت او لذتي ميديد، و تلخي جفت او (449)
كسي كه صاحب ذوق بود يعني با سخن حق آشنايي داشت، از ظاهر سخنان او خوشش ميآمد ولي چون خلوصي در آن سخنان نبود بر دلش نمينشست و احساس تلخي و ناگواري به او دست ميداد.
نكته ها مي گفت ا و ، آميخته در جلاب قند، زهري ريخته (450)
ظاهرش ميگفت: "در ره چست شو" وز اثر، ميگفت جان را: "سست شو" (451)
ظاهر نقره گر اسپيد است و نو دست و جامه مي سيه گردد از او (452)
آتش ار چه سرخ روي است از شرر تو ز فعل او سيه كاري نگر (453)
برق، اگر نوري نمايد در نظر ليك هست از خاصيت دزد بصر (454)
هر كه جز آگاه و صاحب ذوق بود گفتِ او، در گردن او طوق بود (455)
وزير حيله گر سخنان نغز و لطيفي ميگفت اما آنها را با سخنان باطل در هم ميآميخت، مثل اين كه در شربت گلاب زهر ريخته باشند. ظاهرا به مسيحيان ميگفت كه در راه حق چست و چابك باشيد اما در اصل تاثير كلامش اين بود كه مرد را در راه حق سست ميكرد. مانند نقره كه اگر سفيد و نو هم باشد وقتي پارچهاي را به آن بمالند، پارچه را سياه ميكند. يا مثل آتش كه به ظاهر سرخ است اما همه چيز را ميسوزاند و سياه ميكند. برق روشن هم وقتي مستقيم به چشم ميتابد ، مانع ديد ميشود.كساني كه آگاه و صاحب ذوق نبودند، گول حرفهاي وزير را خورده بودند و افسار خود را به دست او داده بودند.
مدتي شش سال در هجران شاه شد وزير اتباع عيسي را پناه (456)
دين و دل را، كل بدو بسپرد خلق پيش امر و حكم او، ميمرد خلق (457)
آن وزير حيله گرمدت شش سال به دور از شاه به ظاهر پناهگاه و محل رجوع مسيحيان فريب خورده شد و چنان اعتباري نزد آنان يافت كه حاضر بودند بخاطر اطاعت از او جانشان را فدا كنند.
" پيغام شاه، پنهان با وزير"
در ميان شاه و او پيغامها شاه را پنهان بد و آرامها (458)
ميان شاه و وزير پيغامهايي رد وبدل ميشد و شاه به صورت پنهاني به وزير آرامش ميداد تا كارش را با اطمينان خاطر به انجام رساند.
آخر الامر از براي اين مراد تا دهد چون خاك، ايشان را به باد (459)
پيش او بنوشت شه، كاي مقبلم وقت آمد، زود فارغ كن دلم (460)
گفت: "اينك اندر آن كارم شها كافكنم در دين عيسي فتنه ها" (461)
وزير كه هدفش بر باد دادن و نابودي مسيحيان بخاطر كسب رضايت مراد خود (شاه) بود، نامهاي از شاه دريافت كرد كه در آن نوشته شده بود: " اي وزير نيكبختم! وقت انجام وعدهاي كه دادي براي نابودي مسيحيان رسيده است. زود كار خود را انجام بده و مرا از تشويش برهان. وزير نيز در جواب شاه نوشت: " شاها ! من فعلا مشغول ايجاد فتنه در دين عيسي هستم. "
"بيان دوازده سبط از نصاري"
قوم عيسي را بد اندر دار و گير حاكمانشان ده امير و دو امير (462)
هر فريقي ، مر اميري را تبع بنده گشته مير خود را از طمع (463)
قوم عيسي براي انجام امور خود دوازده امير داشتند و هر فرقهاي تابع يكي از آنها بود.
اين ده و اين دو امير و قومشان گشته بند آن وزير بد نشان (464)
اعتماد جمله بر گفتار او اقتداي جمله بر رفتار او (465)
پيش او در وقت و ساعت هر امير جان بدادي ، گر بدو گفتي: "بمير" (466)
اين دوازده امير و پيروانشان همگي بنده و مطيع آن وزير بد نهاد شده بودند. گفتار و كردار آن وزير براي آنها سرمشق بود. آن اميران تا حدي به او اطمينان پيدا كرده بودند كه حاضر بودند به فرمان او بميرند. خلاصه اين كه وزير موفق شده بود زمينههاي كار خود را كه ايجاد فتنه در ميان مسيحيان و در آخر نابودي آنها بود ، به خوبي فراهم كند.
"تخليط ( آميختن ) وزير در احكام انجيل"
ساخت طوماري به نام هر يكي نقش هر طومار، ديگر مسلكي (467)
حكم هاي هر يكي نوعي دگر اين خلاف آن، ز پايان تا به سر (468)
وزير حيله گر به نام هر يك از آن دوازده امير طوماري ( نامه و دستوري ) نوشت كه دربردارنده احكام انجيل بود اما محتواي طومارها كاملا متفاوت بود.
در يكي راه رياضت را و جوع ركن توبه كرده و شرط رجوع (469)
مثلا در يكي از طومارها اساس قبولي توبه و شرط بازگشت به خداوند را رياضت و گرسنگي دانسته بود.
در يكي گفته: " رياضت سود نيست اندر اين ره مخلصي جز جود نيست" (470)
در يكي ديگر از طومارها گفته بود كه رياضت( سختي كشيدن ) و جوع ( گرسنگي را تحمل كردن براي خدا) بيفايده است و تنها راه نجات، جود ( بخشش در راه خدا ) است.
در يكي گفته كه: " جوع و جود تو شرك باشد از تو، با معبود تو (471)
در نوشتهاي ديگر ميگويد: " چون جوع و جود تو اعمالي هستند كه به شخص تو نسبت داده ميشود، مطرح شدن موجودي غير از خداوند در اينگونه امور شرك محسوب ميشود. يعني، همين كه در نظرآوري كه "من" هستم كه از طعام پرهيز ميكنم و يا اين كه "من" هستم كه ميبخشم، شرك است.
جز توكل ، جز كه تسليم تمام در غم و راحت همه مكر است و دام (472)
يعني لازم نيست بنده رياضت بكشد يا تحمل جوع نمايد و يا حتي جود داشته باشد، بلكه تنها بايد با توكل و تسليم كامل، به خداوند تكيه كندو مطمئن باشد كه خدا آنچه را مصلحت است براي او پيش ميآورد. خلاصه اين كه بنده بايد تنها به خدا توكل كند و تسليم او باشد و ديگر كارها همه مكر و دام است.
پايان
نظر ها |
|
|
|
|
|
|