مكر ديگر انگيختن وزير در اضلال قوم
مكر ديگر آن وزير از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست (553)
در مريدان در فكند از شوق، سوز بود در خلوت، چهل پنجاه روز (554)
آن وزير حيلهگر دست به كار حيلهگري شد. بدين معني كه موعظه و سخنراني را كنار گذاشت و به خلوت نشيني پرداخت. اين خلوت نشيني كه چهل تا پنجاه روز طول كشيد ، اشتياق مريدان را به او بيش از پيش كرد.
در اينجا، بايد به اين نكته اشاره كرد كه هر چند مولانا در جاهايي از همين كتاب مثنوي به خلوت نشيني توصيه ميكند و آن را باعث صفاي دل ميداند:
قعر چه بگزيد هر كه عاقل است زآن كه در خلوت صفاهاي دل است
دفتر اول بيت 1308
اما در برخي موارد نيز به دوري از خلوت و رويآوردن به همنشيني و صحبت اوليا توصيه ميكند:
خلوت از اغيار بايد نه ز يار پوستين بهر دي آمد نه بهار
دفتر دوم بيت 25
در مجموع بايد گفت كه خلوت و صحبت اموري نسبي هستند و به حالات سالك و همچنين افراد مورد مصاحبت و مجالست بستگي دارد. اما به هر حال، چلهنشيني از آداب صوفيان است و معمولا چهل شبانه روز به ذكر و عبادت و مراقبه ميپردازند و از پرخوري و پرخوابي اجتناب ميكنند تا برايشان حالت انقطاع از خلق و تمركز در حق حاصل شود.
خلق ديوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او (555)
مردم از شوق ديدار او و از فراق حال و قال و ذوق او بيتاب و ديوانه شدند. در اين بيت مولانا از چند اصطلاح عرفاني مانند حال و ذوق استفاده كرده است كه دربارهي معاني اصطلاحي آنها به طور خلاصه ميتوان گفت: حال يعني حالتي دروني كه با عنايت خداوند در سالك ايجاد ميشود و از ويژگيهاي آن اين است كه دوام نمييابد و مانند برقي ميجهد و ميرود. اما ذوق كه در لغت به معني چشيدن است، از نظر صوفيان از نخستين مراتب شهود است، يعني، در آن مرحله سالك هنوز در ابتداي راه است ولي ذوق همچون نوري از جانب خداوند، راه را به او نشان ميدهد.
لابه و زاري همي كردند و او از رياضت گشته در خلوت دو تو (556)
مريدان در فراق وزير گريه و زاري ميكردند ولي وزير چنان غرق در رياضت بود كه " دو تو" شده بود، يعني كمرش خم شده بود و به آنان نگاه و توجهي نميكرد. البته بايد توجه داشت كه رياضت او حقيقي نبود بلكه رياكارانه و فريبكارانه بود اما مولانا مانند موارد بيشمار ديگر در مثنوي فقط به بيان مقاصد عرفاني خود ميانديشد و خيلي به ظواهر و جزئيات قصه اهميت نميدهد. بنابراين، هميشه بايد اين آمادگي را داشت كه از قصه خارج شده و كلمات و حتي آثار آنها را در جايگاه واقعي خود ديد.
گفته ايشان : نيست ما را بي تو نور بي عصا كش چون بود احوال كور ؟ (557)
مريدان كه از شوق ديدار وزير بيقرار شده بودند، به در خلوتش ميآيند و ميگويند كه ما را به درد فراق خود مبتلا نكن، زيرا ما بي وجود تو از نور معرفت محروميم و مانند كوراني هستيم كه رهبر و عصاكشي نداريم.
از سر اكرام و از بهر خدا بيش از اين ما را مدار از خود جدا (558)
كرم فرما و بخاطر خدا بيشتر از اين ما را در فراق خود نگه ندار.
ما چو طفلانيم و ما را دايه تو بر سر ما گستران آن سايه تو (559)
ما كودكاني را مانيم كه دايهمان تويي، پس سايهي لطفت را از سر ما كوتاه نكن.
گفت: جانم از محبان دور نيست ليك بيرون آمدن ، دستور نيست (560)
وزير گفت: گر چه جسم من از شما دور است ولي دلم با شماست و جانم از مريدان و دوستدارانم جدا نيست. اما اجازه ندارم كه از خلوت خود بيرون بيايم. يعني، ميخواهد به كار خودش قداست ببخشد و بگويد كه او تنها به امر حق عمل ميكند، تا بدين طريق ارادت مريدان و اشتياقشان را بيش از پيش كند.
آن اميران در شفاعت آمدند وآن مريدان در شناعت آمدند (561)
كين چه بدبختي است ما را اي كريم ؟ از دل و دين مانده ما بي تو يتيم (562)
تو بهانه مي كني و ما ز ورد مي زنيم از سوز دل دم هاي سرد (563)
ما به گفتار خوشت خو كرده ايم ما ز شير حكمت تو خورده ايم (564)
الله الله ، اين جفا با ما مكن خير كن امروز را ، فردا مكن (565)
مي دهد دل مر تو را ، كين بي دلان بي تو ، گردند آخر از بي حاصلان ؟ (566)
جمله در خشكي چو ماهي مي طپند آب را بگشا ، ز جو بردار بند (567)
اي كه چون تو در زمانه نيست كس الله الله، خلق را فرياد رس (568)
آن اميران و پيشوايان دوازده گانه كه قبلا طومارهايي از وزير دريافت كرده بودند، به شفاعت و پا در مياني آمدند و مريدان نيز زبان به سرزنش گشودند و از اين كه مراد آنها اينگونه آنها را تنها رها كرده است، شكايت داشتند. مريدان ميگفتند كه آخر اين چه بدبختي و محروميتي است كه ما بدان دچار شده ايم. ما همچون يتيماني شده ايم كه دل و دين خود را از دست داده ايم. تو براي اين كه از خلوت به در نيايي بهانه ميكني و ما هم فقط آه ميكشيم. ما به گفتار شيرين تو عادت كرده ايم و از شير معرفت تو نوشيده ايم. بخاطر خدا چنين ستمي بر ما نكن و اين كار نيكِ از خلوت بيرون شدن را همين امروز انجام بده و به فردا مگذار. آيا دل تو راضي ميشود كه اين عاشقان بيقرار بدون تو و تعليمات تو زندگي بيحاصلي داشته باشند؟ همهي مريدانت مانند ماهي در خشكي بالا و پايين ميپرند، پس مانع را بردار و آب حيات خود را به آنها برسان. اي كسي كه در اين زمانه نظيري نداري، بخاطر خدا به فرياد دل مردم برس!
دفع گفتن وزير مريدان را
گفت : هان اي سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو (569)
اما وزير آنها را دفع ميكند و ميگويد كه شما به قيل قال دل بستهايد و جز وعظ و گفتار بيحاصل نميجوييد. يعني، مرد راه يافته نبايد فريب خورده و مسخرهي الفاظ و سخنان ديگران باشد بلكه بايد با رابطهي معنوي و قلبي و بدون نياز به الفاظ راه خود را بيابد. در اين ابيات و ابيات بعدي مجددا بر اين نكته بايد تاكيد كرد كه مولانا از زبان شخصيتي منفي مانند اين وزير حيلهگر سخنان بلند عرفاني خود را بيان ميكند.
پنبه اندر گوش حس دون كنيد بند حس از چشم خود بيرون كنيد (570)
پنبه ي آن گوش سِر ، گوش سَر است تا نگردد اين كر، آن باطن كر است (571)
بي حس و بي گوش و بي فكرت شويد تا خطاب ارجعي را بشنويد (572)
مولانا بارها در مثنوي به اين موضوع اشاره كرده است كه آدميان داراي حواس ظاهري و باطني هستند و تا زماني كه در بند حسهاي ظاهري باشيم، حواس باطني ما به كار نميافتد و از حقايق هستي مطلع نميشويم. در اينجا نيز به همين مطلب اشاره ميكند و ميگويد كه بايد از اين حس دون و مادي بگذريد تا به حقيقت دست يابيد زيرا تا وقتي گوش و چشم مادي شما در كار است و فكر ميكني از راه آنها ميتوانيد به حقيقت و معرفت دست يابيد، هرگز به عالم معني راه نمييابيد و مورد خطاب اِ رجعي ( بازگرد) خداوند قرار نميگيريد. يا ايتها النفس المطمئنه اِرجعي الي ربك راضيه مرضيه. ( آيات 27 و 28 سورهي الفجر )
تا به گفت و گوي بيداري دري تو ز گفت خواب ، بويي كي بري؟ (573)
تا زماني كه درگير مسائل اين دنيا هستي، چگونه ممكن است بويي از مسائل و اسرار عالم معني ببري؟ يعني، همانطور كه وقتي بيداريم و در بند امورات دنيايي هستيم، به عالم خواب نميرويم و از عالم خواب چيزي نميبينيم، مادامكه مشغول امور مادي هستيم راهي به معنويت و اسرار آن نداريم.
سير بيروني است قول و فعل ما سير باطن هست بالاي سما (574)
ما در اين دنياي مادي هم در حال سير و سلوك هستيم و اساسا از ديدگاه عرفاني ، همهي عالم در حال سير و سلوك است اما با اين سير و سلوك مادي كه مولانا نام آن را سير بيروني گذاشته است و حاصل قول و فعل ما در همين زندگي مادي است، راه به حقيقت نميبريم و اگر سوداي معرفت داريم بايد به سير و سلوك باطني كه سيري فراتر از اين جهان و اين آسمان و زمين است، بپردازيم.
حسّ ، خشكي ديد ، كز خشكي بزاد عيسي جان پاي بر دريا نهاد (575)
خشكي از نظر مولانا همين دنياي خاكي و دريا عالم معني است. در اينجا ميگويد: " حسّ ظاهري چون زاييدهي همين عالم خشك است به آنچه در وراي عالم خشكي است، راه نميبرد اما حسّ باطن مانند حضرت عيسي است كه از خشكي ميگذرد و پاي بر درياي معرفت ميگذارد." از آنجا كه لقب حضرت عيسي روح الله بوده است، در بيت بالا "جان" به عيسي تشبيه شده است. خلاصه اين كه حسّ باطن مانند عيسي است كه خشك و تر برايش فرقي نميكند و از سير در عالم دريا كه عالم فنا و معنويت است، پاي واپس نميكشد.
سير جسم خشك بر خشكي فتاد سير جان پا در دل دريا نهاد (576)
چون كه عمر اندر ره خشكي گذشت گاه كوه و گاه دريا ، گاه دشت، (577)
آب حيوان از كجا خواهي تو يافت؟ موج دريا را كجا خواهي شكافت؟ (578)
سير و سلوك جسمي در همين عالم مادي صورت ميگيرد، در حالي كه سير و سلوك جان در درياي معنا است. اگر تمام عمر را در همين دنياي مادي و مظاهر آن صرف كنيم، چگونه انتظار داريم به آب حيوان و جاودانگي كه همان وصال خداوند است، دست يابيم و چطور ممكن است امواج درياي معرفت را بشكافيم تا به ساحل حقيقت برسيم.
موج خاكي ، وهم و فهم و فكر ماست موج آبي ، محو شكر است و فناست (579)
وَهْم و فهم و فكر ما همگي امواج خاكي هستند، يعني حركتهايي مربوط به امور دنيايي. اما امواج درياي حقيقت محو و سكر فنا هستند. لازم به توضيح است كه " محو " يهني انسان به مرتبهاي برسد كه صفات بشري و هستي انسان نفي شود و سالك جز پروردگار هيچ چيز را حتي خود را موجود نبيند. " سكر " يا مستي يعني يك نوع بيخبري از خود و غير كه در نتيجهي مشاهدهي جمال حق به دست ميآيد. " فنا " هم يعني احساس نيستي خود در برابر هستي حق.
تا در اين شكري ، از آن شكري تو دور تا از اين مستي ، از آن جامي تو كور (580)
تا مست اين دنيا و ظواهر مادي آن هستي، از سكر واقعي دوري و به معرفت راهي نداري.
گفت و گوي ظاهر ، آمد چون غبار مدتي خاموش خو كن ، هوش دار (581)
گفت و گوي ظاهر و بحثهاي دنيوي مانند غباري است كه بر دل مينشيند و دل را كدر ميكند، پس بهتر است مدتي به خاموشي عادت كني تا غبارها به كناري روند و بتواني حقيقت را ببيني. يعني در اينجا، وزير به مريدان ميگويد كه اين گفت و گوها غبارآفرين است و به همين جهت من خلوتنشيني را برگزيدهام و شما نيز بهتر است همين كار را كنيد.
پايان
نظر ها |
|