رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور در خلايق مي رود تا نفخ صور (750)
از نظر مولانا هدايت و گمراهي، هر يك مانند چشمهيي از آب شيرين و آب شور است كه از ابتداي خلقت انسان تا آن زمان كه نفخ صور مردگان را دوباره براي حسابرسي در پيشگاه الهي زنده ميكند، مثل آب شيرين و آب شور كه هرگز با هم نميآميزند، هر يك جداگانه بر حسب تجانس و سنخيت افراد در آنها جريان دارند.
در واقع، مولانا معتقد است روح نوري به نور ميگرايد و نفس ناري مجذوب نار يعني شيطان ميشود.
ناريان مر ناريان را جاذباند نوريان مر نوريان را طالباند
دفتر دوم بيت 82
بنابراين، معلوم ميشود وقتي مولانا در ابتداي اين داستان ميگويد: " يك شه ديگر ز نسل آن جهود" بدون شك نظر به قرابت معنوي اين دو پادشاه جهود دارد كه هر دو تعصب شديدي بر ضد دين عيسي (ع) دارند و همين تعصب آنها را از يك نسل و يك نسخ قرار داده است.
نيكوان را هست ميراث از خوش آب آن چه ميراث است؟ اورثنا الكتاب (751)
بنابر آنچه در توضيح بيت قبل بيان شد، مردم نيك كه با انبيا و اوليا پيوستگي معنوي و روحي دارند از آنها ارث ميبرند. و اين ميراث همان است كه در سوره فاطر آيه 32 به آن اشاره شده است: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا ... "سپس ما آن كتاب را براي بندگان برگزيده خود به ارث نهاديم ..." منظور از "الكتاب " ميتواند قرآن يا كتب آسماني و به عبارت ديگر معرفت حق باشد.
شد نياز طالبان ، ار بنگري شعله ها از گوهر پيغمبري (752)
شعله ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم كآن بود (753)
نور روزن گرد خانه مي دود زآن كه خور برجي به برجي مي رود (754)
در اين سه بيت مولانا با مثالهايي ميخواهد بر مطلبي كه در بيت 751 گفته است، تاكيد كند، ميگويد: اگر نيك بنگري ميبيني كه نياز طالبان به ادراك حقايق و وصول به حق مانند شعلهيي است كه از گوهر نبوت ميتابد و زبانه ميكشد. يعني سنخيت بين نياز طالبان و آنچه در وجود پيامبران از نور حقيقت وجود دارد كاملا مشهود است و در بيت بعدي ميگويد: گوهر نبوت به هر طرف كه برود شعله و تابش آن هم به دنبالش ميرود. باز بيان همان سنخيت و پيوستگي بين خوبيها است. به عبارت ديگر، مردان حق همواره به همان راهي ميروند كه پيامبران رفتهاند زيرا وجودشان با وجود آنها پيوستگي و سنخيت دارد. درست مثل نوري كه از روزن ( سوراخ ) سقف به درون خانه ميتابد كه هميشه در رابطه مستقيم با خورشيد است، بهطوري كه در ماههاي مختلفي كه خورشيد در برجهاي فلكي تغيير مكان ميدهد، يا در ساعات مختلف روز، " نور روزن" نيز به تبع آن در درون خانه تغييير جا ميدهد و حركت ميكند.
هر كه را با اختري پيوستگي است مر ورا با اختر خود هم تگي است (755)
طالعش گر زهره باشد، در طرب ميل ِ كلي دارد و عشق و طلب (756)
ور بود مريخي خونريز خو جنگ و بهتان و خصومت جويد او (757)
قدما به تاثير ستارگان در زندگي بشر اعتقاد داشتند. زهره يا ناهيد را ستاره شادي ميدانستند و معتقد بودند كسي كه طالعش هنگام تولد زهره است به عشق ميگرايد و مريخ يا بهرام را ستاره جنگ و ربالنوع جنگ تلقي ميكردند و اعتقاد داشتند هر آن كه طالع مريخي دارد به جنگ تمايل مييابد. مولانا با استفاده از اين اعتقاد عمومي مردم هم عصر خود ميخواهد نتيجه بگيرد كه مردان راه حق از پيامبران به همانگونه اثر ميپذيرند كه انسانهاي عادي از ستاره طالع خود صفات و خلق و خوي خاص ميگيرند و با آن " هم تگي" (همراهي و همگامي) ميكنند.
اختراناند از وراي اختران كه احتراق و نحس نبود اندر آن (758)
سايران در آسمانهاي دگر غير اين هفت آسمان معتبر (759)
راسخان در تاب ِ انوا ر خدا نه به هم پيوسته ، نه از هم جدا (760)
مولانا قبلا از رابطه و پيوستگي مردان حق با پيامبران الهي و جوهر و شعله نبوت سخن گفته بود و همچنين از رابطه انسان و ستاره نيز كه يك اعتقاد عمومي بود ، سخن به ميان آورده بود. در اين سه بيت اخير ميخواهد بگويد: پيامبران و واصلان به حق، از اين اختران و ستارگاني كه دچار زوال ميشوند و گاهي چون زحل نحسي دارند، برتر هستند. اين پيامبران ، سايران (سير كنندگان) در آسمانهايي غير از اين هفت آسمان مشهور مادي هستند. اين پيامبران و واصلان به حق در محل تابش نور حق پايدار و ثابت هستند و از آنجا كه همگي حقاند و خارج از جهان اتصال و انفصال مادي، صحبت از پيوستگي و جدايي كه امري مادي است در ميان آنان مطرح نيست.
هر كه باشد طالع او زآن نجوم نفس او كفار سوزد در رُجوم (761)
خشم مريخي نباشد خشم او منقلب رو ، غالب و مغلوب خو (762)
نور غالب ، ايمن از نقص و غَسَق در ميان اِصبَعَين ِ نور حق (763)
هر كس كه با روح پيامبران در ارتباط و پيوستگي باشد و طالع او ستاره وجود پيامبران باشد (نه ستارگان مادي ) ، وجودش كافران را ميسوزاند و سنگسار ميكند. چنين كسي خشمش از نوع خشم متاثر از رب النوع جنگ يعني مريخ نيست بلكه خشم او نيز خشم خدايي و مقدس است. اين فرد "منقلبرو" است يعني يكسان قدم برنميدارد چون هم غالب است و هم مغلوب، بر كفر و شيطان و هواهاي نفساني غالب است، و در برابر خواست و مشيت الهي مغلوب و تسليم است. نور غالبي است كه نقص و غسق (تيرگي و تاريكي ) نميپذيرد زيرا در ميان اصبعين حق ( دو انگشت خداوند) از هر آسيبي ايمن است. البته اين نور غالب همان جان انبيا و اوليا است كه هرگز تاريكي بر آن غلبه نميكند و هر كس روحش با روح انبيا و اوليا در ارتباط باشد نيز از همين نور برخوردار است.
حق فشاند آن نور را بر جان ها مقبلان برداشته دامان ها (764)
و آن نثار نور را وايافته روي از غير خدا برتافته (765)
هر كه را دامان عشقي نابُده ، زآن نثار ِ نور بي بهره شده (766)
خداوند آن نور غالب را كه همان نور هدايت است بر همه جانها افشاند. آنها كه از مقبلان بودند و بخت يارشان بود، خود را در معرض آن انوار الهي قرار دادند و دامن خود را بالا گرفتند تا هر چه بيشتر نور بر دامنشان نثار شود. وقتي از نور حق بهره مند شدند، دريافتند كه هر چه غير از حق است ظلماني است و نوري از خود ندارد. بنابراين، از غير حق رويگردان شدند. اما كسي كه چنين دامان عشقي ندارد كه آن را در مقابل نور خداوند بگيرد و از آن بهره مند شود ناچار از نور هدايت و معرفت بيبهره ميماند. يعني، درست است كه فيض و عنايت الهي بر همه نازل ميشود اما فقط كساني از آن بهره مند ميشوند كه جهد و كوششي در راه كسب آن از خود نشان دهند.
جزوها را روي ها سوي كل است بلبلان را عشق با روي گل است (767)
همانطور كه هر بلبلي عاشق روي گل است بندگان هدايتپذير نيز جزوي از روح مطلق و كل هستي يعني خداوند هستند و بنابراين، عاشق او هستند برخلاف كافران كه تجانسي با خداوند ندارند و در نتيجه عاشق او نيستند و از الطاف جاري او نيز بهره اي نميبرند.
گاو را رنگ از برون و مرد را از درون جو رنگ سرخ و زرد را (768)
ظاهرا در اينجا اين سوال مطرح است كه ملاك تشخيص انسان مادي از انسان معنوي چيست؟ و مولانا در جواب ميگويد: گاو يا هر موجود مادي ديگر را از روي نشانه هاي خارجي و ظاهري آن ارزش گذاري ميكنند. اما مرد و ملاك و نشانههاي مرد ( مرد راه حق ) در درون است و به معنويت او بستگي دارد.
رنگهاي نيك از خُمّ صفات رنگ زشتان از سياهابه جفاست (769)
صبغه الله نام آن رنگ لطيف لعنه الله بوي اين رنگ كثيف (770)
رنگ نيك و معنوي كه رنگ مردان حق است از خُم صفات نشات ميگيرد كه آنجا همه يكرنگي و يا به تعبيري بيرنگي است. ولي رنگ انسانهاي زشت و بيمعرفت از آبهاي آلوده و سياه است. نام آن رنگ خوب و لطيف صبغهالله ( رنگ خدا) است و رنگ زشت همان لعنت خداوندي است.
آنچه از دريا ، به دريا مي رود از همان جا كآمد ، آنجا مي رود (771)
از سَر ِ كُه سيل هاي تيز رو وز تن ما جان ِ عشق آميز رو (772)
اين دو بيت در واقع، دنباله و تفسيركننده بيت 767 است كه در آن سخن از كشش روح آدمي به سوي حق است. همانگونه كه سيلاب ، از ذرات آبي است كه از دريا برميخيزد و پس از تبديل شدن به ابر و سپس باران دوباره به دريا بازميگردد، جان هم كه از خداوند نشات گرفته است، رفتار عشقآميز دارد و ميخواهد دوباره به درياي حق يعني همان جايي كه از آنجا آمده است، برگردد.
پايان گفتار سي و دوم