آن منافق با موافق در نماز از پي استيزه آيد، نه نياز (286)
در اين بيت مولانا باز بر اين مطلب تكيه دارد كه هرگز نبايد شباهتهاي ظاهري دو چيز ما را به اشتباه اندازد. منافق و موافق ( مومن ) هر دو ظاهرا به نماز ميايستند ولي نماز مومن از روي احساس نياز به ارتباط با پروردگار است، در حالي كه نماز منافق براي حقستيزي و فريب ديگران است.
در نماز و روزه و حج و زكات با منافق، مومنان در برد و باخت (287)
مومنان را برد باشد عاقبت بر منافق، مات اندر آخرت (288)
مومنان در همهي فرايض ديني از جمله نماز و روزه و حج و زكات با منافقان در حال مبارزه هستند و مسلما در نهايت برد با مومنان خواهد بود و منافقان مات و نابود خواهند شد.
گر چه هر دو بر سر يك بازياند هر دو با هم مروزي و رازياند (299)
اگرچه ظاهر كار مومن و منافق با هم شبيه است و به نظر ميرسد هر دو در يك بازي شركت دارند اما به اندازهي كساني كه در شهر مرو زندگي ميكنند با كساني كه در شهر ري زندگي ميكنند از يكديگر فاصله دارند. اين فاصلهي مردم مرو از مردم ري كه به صورت ضربالمثل در مورد دو چيز دور از هم و مخالف به كار ميرود، هم ميتواند برگرفته از دوري اين دو شهر از نظر جغرافيايي باشد، و هم اشاره به دوري مرام و مذهب اهل اين دو شهر از يكديگر باشد، زيرا ميگويند مردم مرو از سني مذهبهاي متعصب بودند، در حالي كه مردم ري نسبت به تشيع تعصب ميورزيدند.
هر يكي سوي مقام خود رود هر يكی بر وفق نام خود رود (290)
در پايان اين بازي هر كدام( مومن و منافق ) مطابق حقيقت نام خود به جاي اصلي خود ميرود. مومنان به بهشت ميروند و منافقان در پستترين مرتبهي دوزخ جاي ميگيرند.
مومنش خوانند، جانش خوش شود ور منافق، تيز و پر آتش شود (291)
نام او، محبوب از ذات وي است نام اين، مبغوض از آفات وي است (292)
ميم و واو و ميم و نون تشريف نيست لفظ " مومن" جز پي تعريف نيست (293)
گر منافق خوانيش، اين نام دون همچو كژدم ميخلد در اندرون (294)
گرنه اين نام اشتياق دوزخ است پس چرا در وي مذاق دوزخ است (295)
در اين ابيات مولانا با تفصيل بيشتري به فرقهاي ذاتي مومن و منافق پرداخته است تا مبادا كسي گول ظاهر را بخورد و آن دو را يكسان بداند. او ميگويد:" هركسي را مومن خطاب كنند خوشحال ميشود و اگر او را منافق بخوانند، بسيار خشمگين ميشود. پس براي اين نامگذاريها ملاك و دليل وجود دارد و دليل و ملاك آنها هم به ذات اشخاص برميگردد نه به ظاهر آنها و ظاهر اعمالشان. اگر كسي را به واقع مومن ميخوانند، اين محبوبيت نام او در حقيقت از ذات او سرچشمه ميگيرد، و آن را هم كه منافق مينامند به دليل آفاتي است كه در خود دارد و به ديگران نيز ضرر ميرساند. يعني اين چهار حرفي كه كلمهي " مومن" را تشكيل داده است، يك امر ظاهري و تشريفاتي نيست، بلكه براي بيان واقعيت وجودي مومن است. در نتيجه، بايد اين نام را براي تعريف و شناساندن يك مومن حقيقي به كار برد. اگر انسان مومن را منافق بخواني، اين كلمهي پست مانند نيش عقرب اندرون او را ميآزارد. اگر اين نام "منافق" از صفتي دوزخي گرفته نشده است، پس چرا شخص منافق دوزخي طبع است؟ (توضيح اين كه جهنم جاي كشمكش و دعواست ، برخلاف بهشت كه محل سلام و ايمني است، پس كسي كه اهل بهشت است در اين جهان نيز خصوصيات بهشتي در اخلاق و رفتار خود دارد، از جمله اين كه اهل سلم و سلام است و با ايمان خود به ديگران نيز ايمني ميبخشد. "ايمني وز تو جهاني ايمن است" ، برخلاف جهنميها كه در اين دنيا نيز خود به تنهايي تجسم همهي خصوصيات جهنم از جمله نفاق و حقستيزي و كشمكش هستند.) بنابراين،كلمات و حروف به خودي خود زشت نيستند، بلكه مصداق آنهاست كه يكي را خوب و زيبا ميكند مانند "مومن" و يكي را بد و زشت همچون"منافق". مانطور كه تلخي آب دريا از خود آب است ، نه از ظرفي كه آب را در آن ميريزند.
حرف ظرف آمد، در او معني چو آب بحر معني، عنده ام الكتاب (296)
بحر تلخ و بحر شيرين در جهان در ميانشان برزخ لا يبغيان (297)
در اين دو بيت، مولانا به اين مطلب اشاره ميكند كه درياي معنويت و معرفت كه همان ام الكتاب باشد، نزد خداوند است و انسانهاي خوب و بد در اين عالم مانند آبهاي شيرين و شور درياها به ظاهر شبيه يكديگر و در كنار هم هستند اما به خواست و ارادهي الهي، هر يك به راه خود ميروند و حد فاصلي در بين آنها وجود دارد كه همان ايمان مومنان و حقيقت ذات افراد است كه آنها را از يكديگر متمتايز ميكند.
وآنكه اين هر دو ز يك اصلي روان برگذر زين هر دو، رو تا اصل آن (298)
يعني اگر ميخواهي به سوي اصل و مبداء بروي بايد از اين ظواهر گذر كني و بداني كه همهي اين آدمهاي خوب و بد مخلوق يك خدا هستند.
زّر قلب و زرّ نيكو در عيار بي محك هرگز نداني زاعتبار (299)
هر كه را در جان، خدا بنهد محك هر يقين را بازداند او ز شك (300)
مولانا بار ديگر به اهميت نقش پير و مرشد اشاره ميكند و ميگويد: " همانگونه كه بدون سنگ محك نميتوان طلاي تقلبي را از طلاي خالص بازشناخت، بدون پيران راه حق نيز كه خداوند محك تشخيص نيك از بد را در درون آنها قرار داده، نميتوان از گمراهي نجات يافت.
در دهان زنده خاشاكي جهد آنگه آرامد كه بيرونش نهد (301)
در هزاران لقمه يك خاشاك خرد چون درآمد، حس زنده پي ببرد (302)
قبلا مولانا فرمود كه پيران حق كساني هستند كه خداوند حس خاصي در درون آنها نهاده است كه خوب و بد را از هم تشخيص ميدهند و حالا ميگويد مثل آنان نسبت به كساني كه بهرهاي از حقيقت نبردهاند، مثل انسان زنده و مرده است كه اگر در بين هزاران لقمه شبيه به هم، خاشاكي در دهان انسان زنده وارد شود، او تشخيص ميدهد و تا آن را از دهان بيرون نياورد، از پاي نمينشيند. اما انساني كه بويي از معرفت نبرده است، مانند مردهاي است كه هر چه خاشاك در دهان او بريزند، حس نميكند و تلاشي هم براي دفع آنها نمينمايد.
پايان
نظر ها |
|